پيرمردي به حال احتضار آخرين وصيتش را به پسرش نمود و مقداري پول به پسرش سپرد و گفت: پسرم نماز هاي قضائي بر ذمه ام باقي مانده كه نتوانسته ام بجاي آورم راهي كه در پيش دارم بسيار تاريك و وحشتناك است و پر از خطر و هراس انگيز اين پولها را بدهيد تا برايم نماز بخوانندو آنها راچراغ راهي برايم بسازيد تا روشنايي و رهنماي تاريكي هاي راهم باشد.
به خواست خداوند پيرمرد شفا يافت و يكي از فرزندانش بساط ميهماني بر پا نمود و عده اي را دعوت نمود شب هنگام چون با يكي از پسرانش برمي گشت پدر رو به پسرش نموده گفت:اي پسرم چراغي بردار تا روشنائي راه باشد كه كوچه ها بسي تاريك و خوفناك است چند قدمي نرفته بودند كه پسر قدم از رفتن نگه داشت و چند قدمي از پدر عقب ماند پدرش با اينكه عصايي نيز در دست داشت از رفتن عاجز ماندو لب به اعتراض گشود : اي پسر چراغ رو شنايي به پيش بايد نه از پس كه چراغ از پس نمايي دروغين دارد پسر كه نقطه سنج بود رو به پدرش كرد و گفت:اي پدر جان به ياد داري آن روز كه در حال احتضار بودي مي گفتي نماز قضا دارم و راهم تاريك است و خوفناك با اداي قضاي نماز و دادن خيرات چراغ راهی برايم بسازيد و بفرستيد آن روز چراغ را از پس طلب مي كردي و خودت چراغ نمي بردي حال كه به لطف خدا شفا يافته اي چراغت را خودت بردار و خودت نماز هاي قضا شده ات را بخوان و با صرف پولهايت در راه خير خود توشه آخرت و چراغ راهت را از پيش بفرست كه چراغي كه از پس آيد نوري ندارد
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: چراغ روشنائی به پیش باید نه از پس ,